|
شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : سمانه
پنجشنبه اولین سالگرد ازدواج برادرم بود و به همین مناسبت همه عمو ها و بابابزرگ و مامان بزرگ و دعوت کرده بود خونشون،البته به علاوه ی ما جاتون خالی خیلی خوش گذشت...از اول تا آخر فقط داشتیم می خوردیم خلاصه آخر شب(حدود ساعت 1:30) همه نشته بودیم و درحالی که به یک موسیقی لایت گوش می دادیم وقتی خون بند اومد یه چسب زخم روش زدن و لباس پوشیدن و هول هولکی رفتن.بعد ازاین اتفاق دیگه کسی دل و دماغ نداشت و کم کم همه لباس پوشیدن و رفتم.مهمونی خیلی خوبی بود ولی این بچه شیطون بدجوری خرابش کرد...باید یه کتک مفصل بهش بزنم نظرات شما عزیزان: تینا
![]() ساعت18:53---6 خرداد 1392
آبجیای ما هم که یکی از یکی کم پیدا تررررر!!!!
اووووووووووو!آبجی زشته پاشو بیا دیگه یعنی این همه مدت دلت واسه خواهر کوچولوت تنگ نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ![]()
ابجی سمانه جون خب دق کردیم دیگه.یه پست بذار جان رها
![]() ![]() ![]() رها
![]() ساعت9:05---22 اسفند 1391
ابجی سمانه تو که دوباره خشن شدی...به هر حال یه حادثه بود.منم بچه که بودم خیلی پیش میومد که کمد برگرده روم اخه مجبور بودم برای برداشتن لباسام برم داخل کمد که برمیگشت روم.اشکال نداره.اینا همش نمک زندگیه
پاسخ:خشونت تو خون منه ،می دونی که!!! تو هم شیطون بودیا...خوب چرا از کسی کمک نمی گرفتی؟!!! آخی نازی.. ![]()
![]() |